حیف که اون روزهای خوب خیلی زود تموم شدن
با یه چشم بهم زدن همشون ویرون شدن
ما میخواستیم یک شبه ره صدساله بریم
برای لبهای عشق شعر خوشبختی بگیم
من و تو تنهای تنها واسه ی امروز و فردا
یه قصر کاغذی ساختیم تموم هستی رو باختیم ...
میخوام اینو بدونی دل من مرده دیگه
توی سینه زدنو از یادش برده دیگه
دیگه اون روزها گذشت همه ی خاطره ها
دست سنگین سکوت پل سرد بین ما
من و تو تنهای تنها واسه ی امروز و فردا
یه قصر کاغذی ساختیم تموم هستی رو باختیم ...
دیگه حتی اسم من بالبات ناآشناست
سرنوشت عشقمون بازیه دست خداست
برای برگشت ما دیگه خیلی دیر شده
سرنوشت من و تو به غمی زنجیر شده...
من و تو تنهای تنها واسه ی امروز و فردا
یه قصر کاغذی ساختیم تموم هستی رو باختیم ...
صفحه قبل 1 ... 398 399 400 401 402 ... 410 صفحه بعد
:: موضوعات مرتبط:
قصرکاغذی... ,
,
:: برچسبها:
m ,
r ,
s ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0